بشر همیشه به دنبال درد و عصیان است بشر همیشه به زور بشر همیشه به زر بشر همیشه به کوچکترین باور از این حقیقت ممکن گریزان است؛ که زخم های کهنه ی او شعله های سوزان است که پشت خاطره ها، که زیر هیمه ی اندوه و درد پنهان است. بشر چه غمگین است... و از تداخل نیرنگ و درد ویران است. بشر همیشه به بختش لگد زده است... و رنگ غم زده است سقف هستی را و هر چه بود و نبود، کمی سیاه، سبز یشمی، بنفش کبود. بشر چه تنها بود به وقت پیوستن... به وقت دل دادن، به وقت بگسستن... ... این نوشته رو اردیبهشت سال 1387 بود که نوشتم... و امروز احساس می کنم چقدر به اون روزا نزدیکم... و چقدر دلتنگ اون روزام... و دلتنگ آدم هایی که توی اون لحظه های زندگیم بودن...بهترین لحظه های زندگیم؛خاطره هام!
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرفهایی است برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورائی هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب واقعی خویش را بیابند.